• از دست این مخاطب خاص

    کم کم حرفام بوی کهنه فلسفه میده

    ولی هر چقد هم فکر میکنم متوجه ارتباط فلسفه با زبان اندونزیایی نمیشوم

    و دقیقا نمیدونم که چرا با این زبان با مخاطب خاصم میحرفم

    .

    Saya sama sekali tidak faham kenapa kamu berkata :

    kamu mincintaiku

    dan sama sekali tidak, saya tidak ingin tahu dengan siapa kamu pergi

    Adapun saya yakin, kamu suatu hari akan pulang

    dan ketika kamu pulang, saya tidak ada di sini lagi

    : من هرگز نفهمیدم چرا گفتی

    دوستم داری

    و هیچ وقت نخواستم بدونم با کی رفتی

    اما مطمینم یه روزی بر میگردی

    و وقتی برگشتی من دیگر اینجا نخواهم بود


    votre commentaire
  • دیر آمده‌ای

    کمی تغییر کرده‌ام

    برای شناختنم، عکسم را مچاله کن

     


    votre commentaire
  • خطاب به مخاطب خاصم

     

    Sedikit demi sedikit,

    Saya harus pergi,

    Di kota ini, saya tidak punya kawan,

    Rumahku dingin dan gelap,

    Dan saya diam, seperti satu tembok, seperti satu patung,

    Dan saya bertanya pada diriku : jahannam ada di mana ?

    Saya harus pergi ...

    کم کم

    باید بروم

    در این شهر یاری ندارم

    خانه سرد و تاریک است

    و من خاموشم، مثل یک دیوار، مثل یک مجسمه

    و از خود می پرسم : جهنم کجاست ؟

    ... باید بروم

     


    3 commentaires
  • بعد از یه عمر زبان فرانسه و اسپانیایی حرفیدن، حالا آخر عمری با زبان اندونزیایی با مخاطبم خاصم میحرفم

    Saya ingin tidur,

    Untuk selamanya,

    Saya lelah dari kehidupan ini,

     Dan dari kota ini,

    Ah, kenapa saya tidak bisa tidur malam ini ?

    saya ingin tidur ...

    میخواهم بخوابم

    برای همیشه

    من خسته ام از زندگی

     و از این شهر

    آه ، چرا امشب نمیتوانم بخوابم ؟

     ... می خواهم بخوابم


    votre commentaire
  • Aku mencintaimu

    Di hati saya، saya punya satu taman.

    Dan di taman itu, saya hanya punya satu teman.

    Saya memeluk temanku, dan saya mencium bibir dia.

    Kehidupan adalah indah, seperti satu bunga.

    , Saya selalu telah punya satu harapan :

    Saya mau memiliki kamu, kamu adalah teman saya.

    Aku mencintaimu ...

    دوستت دارم

    در قلبم باغی دارم

    و در آن باغ فقط یک دوست دارم

    در آغوشش میکشم و لبانش را می بوسم

    زندگی مثل یک گل، زیباست

    همیشه یک آرزو داشتم

    تو را داشته باشم، تو همان دوست منی

    دوستت دارم

    -----------------------------------------------------------

    این چند سطر آخرین افاضات اینجانب به زبان شیرین اندونزیایی هست

    تقدیم میکنم به دوستی که خودش میدونه دوستش دارم

    دوستت دارم

    هـــادی - قـــم


    1 commentaire
  • هیس... هیچ نگو

    تو را به خدا نگو

    با هر "دوستت دارم" تنم را نلرزان

    هرکه بیشتر گفت

    آسان تر رفت

    مرا ببین

    هرگز لب نخواهم گشود، هرگز


    "هلن امینی"

     


    votre commentaire
  • من چشم برزخی نداشتم

    اما ببین چه روزگاری ست

    که منِ گنهکار هم به هرسو می نگرم گرگ و کفتار می بینم


    "هلن امینی"

     


    votre commentaire
  • خیلی وقت ها

    مهمترین حرف میان دو نفر

    همانی است که هرگز به هم نمی گویند

     


    votre commentaire
  • چای می‌نوشم

    و فکر می‌کنم

    آه اگر با یک حبه‌ی قند

    شیرین می‌شدند لحظه‌ها

    (کتایون آموزگار)

     


    votre commentaire
  • هیس... هیچ نگو

    تو را به خدا نگو

    با هر "دوستت دارم" تنم را نلرزان

    هرکه بیشتر گفت

    آسان تر رفت

    مرا ببین

    هرگز لب نخواهم گشود، هرگز

     

    هلن امینی


    votre commentaire
  • بیخودی پرسه زدیم
    صبحمان شب بشود
    بیخودی حرص زدیم
    سهممان کم نشود
    ما خدا را با خود
    سر دعوا بردیم و قسم ها خوردیم
    ما به هم بد کردیم
    ما به هم بد گفتیم
    زیر پا له کردیم
    و چقدر حظ بردیم که زرنگی کردیم
    روی هر حادثه ای
    حرفی از پول زدیم
    از شما می پرسم
    ما که را گول زدیم؟

    "دکتر شریعتی"

     


    votre commentaire
  • استاد شهریار وقتی معشوقه اش رو روز سیزده به در با همسر وبچه به بغل
    میبینه
    سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
    تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
    تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
    من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
    منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
    هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
    پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
    پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
    عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
    عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
    سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
    من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
    تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
    گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم


    votre commentaire

  • votre commentaire
  •  

     

    توی گمرک بین المللی یک دختر خوشگل که یه موصاف کن برقی نو از یه کشور دیگه خریده بوده از یه پدر روحانی میخواد موصاف کنش رو تو گمرگ زیر لباسش بزاره و بیرون ببره تا خانم مالیات نده

    پدر روحانی میگه: باشه ولی بشرطه اینکه اگه پرسیدن من دروغ نمیگم
    دختره که چاره نداشته میگه باشه

    دم گمرگ مامور میپرسه: پدر چیزی با خودت داری که اظهار کنی؟
    پدر روحانی میگه: از سر تا کمرم چیزی ندارم

    مامور از این جواب عجیب شک میکنه و میپرسه: از کمر تا زمین چطور؟
    پدر روحانی میگه: یه وسیله جذاب کوچیک که زنها دوست دارن استفاده کنن ولی باید اقرار کنم که نو مونده و تا حالا استفاده نشده
    مامور با خنده میگه: خدا پشت و پناهت پدر. برو


    votre commentaire

  • votre commentaire
  • حافظــه ی آدم هــای غمگیــن

    قویـــست

    می داننــد کجــایِ کــدام خیــابــان

    آن روز


    votre commentaire
  • اهانت امیر عاملی به استاد شجریان و انتشار شعری در خبرگزاری فارس

    خبرگزاری فارس، سروده امیرعاملی علیه محمدرضا شجریان را منتشر کرد.
    در مقدمه این شعر آمده است: « در پاسخ به منافقانی که می‌خواهند با صدای سوخته‌ شجریان ، مردم ایران را تحقیر ‌کنند؛ مردمی که سرافراز و عاشقند مردمی که از جنس شقایقند.

    گم شدی آوازه خوان پیر ما گم شدی آخر به زیر دست و پا
    کرد بیگانه تو را ابزار خویش خود شدی تا نور حق دیوار خویش
    ربنایت چون خودت از یاد رفت خیل شاگردان، هلا! استاد رفت
    رفته‌ای از پیش ماها دور حیف در سر پیری شدی مغرور حیف
    مطرب عهد شبابم بوده‌ای مزه نان و کبابم بوده‌ای
    خوب می‌خواندی صدایت خوب بود بعد تاج اصفهان مطلوب بود
    میزدی چه چه برای شیخ و شاب با نوای تار و تنبور و رباب
    هست ساز اینک ولی آواز نیست یک در گوشی به سویت باز نیست
    تا نپیوندی عزیزم بر زوال کاشکی بودی مرید اعتدال
    مکر آمریکا تو را منفور کرد زرق و برق غرب چشمت کور کرد
    چونکه پیراهن دو تا شد بد شدی مثل آن مطرب که بد می‌زد شدی
    «سایه»ات فرموده بود آوازه‌خوان که مرید پیردل باش و بمان
    لیک ‌ای مطرب دریغا که غرور کرد از مردم تو را صد سال دور
    وقت پیری ناز کردی با همه ناز را آغاز کردی با همه
    ناز کم کن سوی ملت باز گرد کم بگو از یأس ای استاد زرد»

    جوابیه استاد شجریان
    مطلع گردیدم که این بنده را مور خطاب قرار دادید
    با اینکه از فن شعر سرایی بهره چندانی ندارم لیکن چند بیتی فی البداهه و بی ویرایش در جوابتان نگاشته شد ، باشد که قضاوت بین ما واگذار شود به ملت بزرگ ایران .
    خاک پای ملت ایران - محمد رضا شجریان

    گم نخواهد شد صدای ِ ناز من چونکه از دل می رسد آواز من
    این نه آواز من و ساز من است این صدای سالهای میهن است
    ربنا خواندم که ملت روزه بود روزه ی دل بود و غمها می فزود
    من صدای شادی این مردمم من خود آزادی این مردمم
    حیف عمری را که جهل آمد پدید حیف ملت رنگ آزادی ندید
    من نه پیرم آنچه را گفتی حسود پیر راهم دان به هر بود و نبود
    مطربم خواندی عزیزا ، جاهلی جاهلی؟ نه ،نه ،بلکه عاملی
    تاج را قدرش شناسی بی خرد ای که خواندی ملتی را رنگ زرد؟
    ملتی را گر ندیدی . مرده ای چوب رب را بی صدا تو خورده ای
    این نشان است تا روی رو به زوال هرکه شد خارج ز مرز اهتدال
    قدر "سایه" می شناسی ای عدو؟ او که هجرت کرد از رفته بر او
    سایه خورشید است در این آسمان گرچه گفته است او مرا آوازه خوان
    خانه ی من شد دل پیر و جوان معبد عشاق دل شد آستان
    من غرور خود ز ملت یافتم نی به زر یا زور قدری یافتم
    ناز را بازار ملت می خرد ملتی نامم به عزت می برد
    من اگر خاشاک باشم بهتر است بهتر از آنکس که مخدوم زر است
    خادمش افسوس نادان است و بس کی شناسد فرق زر با جمله خس
    من اگر پیرم ولی مستغنیم بی نیاز احترامم ،دون نیم
    گوشه گوشه ،نام من آواز شد آگهی شعرت به کین ،همساز شد
    جاهلا! زین بیش تو یاوه مگو رو ره عشق مرا ای دل بپو


    votre commentaire

  • votre commentaire

  • votre commentaire
  • آیا شما قمپز در كردین...؟؟؟
    قمپز ( در اصل قپوز) نام توپی است که عثمانی‌ها در سلسله جنگ‌هایی که با ایران داشته اند مورد استفاده قرار می دادند این توپ اثر تخریبی نداشت چرا که در آن از گلوله استفاده نمی‌شد و فقط از باروت و پارچه‌های کهنه که با فشار درون لوله توپ جای می‌دادند تشکیل شده بود . هدف از استفاده آن ایجاد رعب و وحشت در بین سپاهیان و ستوران بوده است
    در جنگ‌های اولیه بین ایران و عثمانی ، این توپ نقش اساسی در تضعیف روحیه سربازان ایرانی داشت ولی بعدها که دست آنها رو شد دیگر فاقد اثر اولیه بود و هرگاه صدای دلخراش این توپ به صدا در می‌آمد سپاهیان می‌گفتند نترسید قمپز در کردند


    votre commentaire

  • votre commentaire

  • votre commentaire

  • votre commentaire
  • دیالوگ امیر آقایی در سریال " یادآوری"

    - ببین ! بی گناه تا پای چوبه دار میره

    گناهکار تا همونجا هم نمیره


    votre commentaire

  • votre commentaire

  • votre commentaire

  • votre commentaire
  • آخرین بارى که نظرم واسه کسى مهم بود به سالها پیش برمیگرده

    که مادربزرگم ازم پرسید جاتُ اینجا بندازم یا اون اتاق


    votre commentaire
  • ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻧﺎﻣﺮﺩﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﺩﺧﺘﺮ ﻭ ﻣﻌﻠﻢ ﻭ ﺍﯾﻨﺎ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭﻟﯽ

    ﺭﻭﺯ ﻋﻤﻪﻧﺪﺍﺭﯾﻢ

    ﺧﺪﺍﯾﯽ ﭘﺮﮐﺎﺭﺑﺮﺩ ﺗﺮﯾﻦ ﺁﺩﻡ ﻓﺎﻣﯿﻠﻪ


    votre commentaire
  • اینم عکس من تو دوران دبیرستان
    .
    .
    شلوار کرم بهم میاد ؟؟

    (نکته اخلاقی : زود قضاوت نکنید )


    votre commentaire