• وقتی عزیزی میره از دستمون

    وقتی بلا میباره از آسمون
    وقتی آدم رونده میشه از خونه
    چاره ای نیست جز گوشه ی میخونه
    اونوقت آدم می میزنه
    به زندگی هی میزنه
    خودشو فراموش میکنه
    به حرف دل گوش میکنه
    واسه اینه که همدم مستا شدم
    رفیق پیمونه به دستا شدم
    از خود و بیگانه جفا دیده ام
    از می و میخونه وفا دیده ام
    وقتی آدم با غم میشه هم خونه
    کسی ازش نمیگیره نشونه
    وقتی خونه درست مث زندونه
    چاره ای نیست جز گوشه ی میخونه


    votre commentaire
  • بهار

    و این‌همه دل‌تنگی ؟

    نه

    شاید فرشته‌ای

    فصل‌ها را به اشتباه

    ورق زده باشد


    votre commentaire
  • تو رفته ای

    و بحران نوشیدن چای بی تو در این خانه

    مهمترین بحران خاورمیانه است و

    این احمق ها هنوز بر سر نفت می جنگند


    votre commentaire
  • باد

    ورق های دفترِ شعرم را

    ... با خود برد

    فردا

    تمام شهر

    ... عاشقت می‌شوند


    votre commentaire
  • دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت


    ”او یقینا پی معشوق خودش می آید “


    پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود


    ” مطمئنا که پشیمان شده برمیگردد “


    عشق قربانیِ مظلوم ” غرور ” است هنوز


    votre commentaire
  • هر جا هستی،یاد من باش ،یاد این نفس بریده
    که یه عمره توی آینه،تنها عکس تو رو دیده

    هر جا هستی،یاد من باش ،من که با یاد تو موندم

    پا به پای هر دقیقه،از تو خوندم،از تو خوندم

    از تو که شرم سلامت،لحظه هامو زیر و رو کرد

    با خداحافظ سردت،چشم من به گریه خو کرد

    همترانه !یاد من باش

    بی بهانه یاد من باش

    وقت بیداریه مهتاب

    عاشقانه یاد من باش

    هر جا هستی،یاد من باش،آخرین خاتون آواز

    با تو خوش صداترینه،سیم بی زخمه ی این ساز

    یاد من باش،وقتی بی من،این ترانه رو شنیدی

    یاد من باش،اگه من رو،حتا تو خوابم ندیدی

    بی تو تقویم سکوتم،هفته ی آبی نداره

    این ترانه اوج من نیست ،این سقوط انتحاره

    همترانه !یاد من باش

    بی بهانه یاد من باش

    وقت بیداریه مهتاب

    عاشقانه یاد من باش

    یاد من باش


    votre commentaire
  • نمیدانم چه صیغه ایست

    که هر وقت دلم تنگ میشود

    چشمهایم نیز چکه میکنند

    گلویم دیگر چرا سوزشش میگیرد؟

    بهترین قسمتش اینجاست که

    درست در همین لحظه

    دستهایم با پاهایم آشتی میکنند

    و یکدیگر را در آغوش میکشند

     


    votre commentaire
  • سخت است

    تشییع عشق بر روی شانه های فراموشی

    و دل سپردن به قبرستان جدایی

    وقتی که میدانی پنج شنبه ای نیست

    تا رهگذری

    بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند


    1 commentaire
  • از استادى پرسیدند: آیا قلبى که شکسته بازهم میتواند عاشق شود ؟

    استادگفت : بله

    پرسیدند : آیا شما تا کنون از لیوان شکسته اب خورده اید ؟

    استادپاسخ داد :آیا شما به خاطر لیوان شکسته از آب خوردن

    دست کشیده اید !؟


    votre commentaire
  • مردی نزد روانپزشک رفت و از غمی که در سینه داشت سخن گفت. روان پزشک پاسخ داد : در

    شهر دلقکی ست که مردم را میخنداند و شاد میکند نزد او برو تا غم خود را فراموش کنی ، مرد

    لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم


    votre commentaire
  • دل اگر بستی

    محکم نبند

    مراقب باش گره کور نزنی

    او میرود

    تو می مانی و یک گره کور


    votre commentaire
  • گــــــاهی

    احســـــــاس میکنم روی دست خدا مانده ام
    خستـــــــه اش کرده ام
    خودش هم نمی داند
    بامن چه کند


    votre commentaire
  • نهم فروردین تبریز بودم

    رفتم همون پارک و روی همون نیمکت نشستم

    یه گل سرخ گذاشتم روی نیمکت و زیر لب گفتم

    هر جا هستی تولدت مبارک


    votre commentaire
  • ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﺍﺳﯿﺮ ﭘﺪﺭﯼ ﻋﯿﺎﺵ، ﮐﻪ ﺩﺭﺁﻣﺪﺵ ﻓﺮﻭﺵ ﺷﺒﺎﻧﻪ

    ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻮﺩ

    ﺩﺧﺘﺮﮎ ﺭﻭﺯﯼ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ ﺍﺯ ﻣﻨﺰﻝ ﭘﺪﺭﯼ ﻧﺰﺩ ﺣﺎﮐﻢ ﭘﻨﺎﻩ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻗﺼﻪ

    ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﮐﺮﺩ . ﺣﺎﮐﻢ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ ﻧﺰﺩ ﺯﺍﻫﺪ ﺷﻬﺮ ﺍﻣﺎﻧﺖ ﺳﭙﺮﺩ ﮐﻪﺩﺭ

    ﺍﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﺍﻣﺎ ﺟﻨﺎﺏ ﺯﺍﻫﺪ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺍﻭﻝ ﺩﺧﺘﺮ ﺭﺍ

    ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺐ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﯿﻤﻪ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺑﻪ ﺟﻨﮕﻞ ﮔﺮﯾﺨﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ

    ﻣﺴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﮐﻠﺒﻪ ﺧﻮﺩ ﯾﺎﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻭﺿﻊ،

    ﺍﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﻣﺎ، ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ !!!؟

    ﺩﺧﺘﺮ ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺑﯿﺸﻪ ﻭ ﺟﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺁﺭﯼ ﭘﺪﺭﻡ ﺁﻥ

    ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﺍﻫﺪ ﺍﺯ ﺧﯿﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﭼﻨﺎﻥ، ﺑﯿﭙﻨﺎﻩ ﻣﺎﻧﺪﻡ

    ﭘﺴﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﮐﻤﯽ ﻓﮑﺮ ﻭ ﻣﮑﺲ ﻭ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻧﯿﻤﻪ ﺑﺮﻫﻨﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ

    ﮔﻔﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﻣﺎ ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻣﺎ ﻧﯿﺰ ﻣﯿﺂﯾﯿﻢ.

    ﺩﺧﺘﺮ ﺗﺮﺳﺎﻥ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﻣﺴﺖ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﭼﮕﻮﻧﻪ

    ﺑﮕﺬﺭﺍﻧﺪ ﺩﺭ ﮐﻠﺒﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ . ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪ ﺩﯾﺪ ﺑﺮ ﺯﯾﺮ ﻭ

    ﺑﺮﺵ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﻮﺳﺘﯿﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﻆ ﺳﺮﻣﺎ ﻫﺴﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﺴﺮ ﺑﯿﺮﻭﻥ

    ﮐﻠﺒﻪ ﺍﺯ ﺳﺮﻣﺎ ﻣﺮﺩﻧﺪ

    ﺑﺎﺯ ﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﺮ ﺩﺭ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ ﮐﻪ

    ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺍﮔﺮ ﺣﺎﮐﻢ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺷﺪﻡ

    ﺧﻮﻥ ﺻﺪ ﺷﯿﺦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺴﺖ ﻓﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ

    ترک تسبیح ونماز و دعا خواهم کرد

    ﻭﺳﻂ ﮐﻌﺒﻪ ﺩﻭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻪ ﺑﻨﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ

    (((ﺗﺎ ﻧﮕﻮﯾﻨﺪ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﯿﺨﺒﺮﻧﺪ)))

    : پاورقی

    این قطعه هر چند شاید واقعی نباشد، اما مصادیق متعددی در جامعه ما دارد ... شاید دل مشغولی های سیاسی یکی از بارزترین مصادیقش باشد

     


    1 commentaire
  • دیشب در خواب ناگهان خدا در گوشم گفت
    تو را چه به عشق 

    گفتم : چرا ؟  گفت
    تو در خوابی و عشقت در آغوش دیگری
    لبخندی زدم وگفتم: خدایا این مخلوق آفریده توست شاید تو خوابی و خبر از رسم دنیا نداری

     


    votre commentaire
  • پیرمرد به زنش گفت بیا یادی از گذشته های دور کنیم من میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بگیم
    پیرزن قبول کرد
    فردا پیرمرد به کافه رفت دو ساعت از قرار گذشت ولی پیرزن نیومد
    وقتی برگشت خونه دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه
    ازش پرسید چرا گریه میکنی؟
    پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت: بابام نذاشت بیام

     


    votre commentaire
  • به سلامتی لامصبائی که از زندگیت رفتن بیرون

    اما از دل لعلنیت نرفتن

     


    1 commentaire
  • دفتر عشـــق كه بسته شـد

    دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــــــــدم
    خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
    به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
    اونیكه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
    بد جوری تو كارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
    برای فاتحه بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
    حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
    تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
    بـه نـام تـو سنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
    غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
    بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
    از تــــو گــــله نمیكنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
    از دســـت قــــلبم شاكیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
    چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
    چــــــــراغ ره تـاریكـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
    دوسـت ندارم چشمای مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
    فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
    چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
    آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
    دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
    بزن تیر خـــــــــــــــــلاص رو
    ازاون كه عاشقـــت بود
    بشنواین التماسرو
    ...............
    .........
    ...

     


    1 commentaire
  • قدرت مرور خاطرات گذشته بدترین نوع عذاب برای دلهای عاشق است

    این روزا بدترین عذاب ها را تحمل میکند این دل عاشقم. ای خدا بعضی ها را از روی حکمت کر و لال و کور مادر زاد خلق میکنی، حتما این دل بیچاره من لایق حکمت تو نبود که قدرت فوق العاده در مرور خاطرات کهنه را عطایش کردی


    votre commentaire
  • ای مرگ از آن لبـــان خامــوشــت


    یک بوسه ی جاودانه می خواهم


    votre commentaire
  • “از میوه ی حوایی تو سیر نخوردیم وشد از یاد،بگو سیب

    در یاد تو مانده است بهشتی شده بر باد،بگو سیب

    من ماندم و این جرم قشنگ،آدم عاشق

    عشق من عجب معرکه ای کرد در آن واد،بگو سیب

    یکبار دگر باید از این ناله هراسید

    میگیریم و آهم بکند عرش ز بنیاد،بگو سیب

    من دزد شدم با تو بمانم که تو رفتی

    بیهوده تصصور نکن از خاطر من میشوی آژاد،بگو سیب

    لبخند تورا چند صباحی ست ندیدم

    یکبار دگر خانه ات آباد بگو سیب

     


    votre commentaire
  • نـگــو قِـســمـت نـشـد

    گــنــد زدی بــه زنــدگــی طــرف
    حـــداقــل وقــت رفــتــن ، دهــنــتـو بــبـنـد
    نـگـو قـسـمـت نـشـد


    votre commentaire
  • فیلمِ این روزهای زندگیم صامت پخش می شود
    بس که فریاد زدم و جوابی نیامد
    حنجره هم قهر کرد و رفت
    ویار کرده ام
    دلم دو کلمه حرف حساب می خواهد

     "هلن امینی"


    votre commentaire
  • روزهاى بارونى رو خیلى دوست دارم

    معلوم نمیشه منتظر تاکسى هستى یا آواره خیابونها

    بخار توى هوا مال سرماس یا دود سیگار

    خیسى روى گونَت مال اشک هاته یا دونه هاى بارون


    1 commentaire
  • حریم دلت را
    حرمت نگه دار
    که در این روزگار ، همه
    در قلبها در رفت و آمدند


    votre commentaire
  • به سلامتی پنگوئن كه نیم وجب قد داره ولی لاتی راه میره

    به سلامتی سندباد كه بچه كرمانشاه نبود ولی كل دنیارو با شلوار كردی گشت

    به سلامتی "مادر" كه اگه غذا سرسفره كم بیاد یهو دلش بدجور هوس نون و ماست میكنه

    و در آخر
    .
    .
    . به سلامتی خودم كه خیلی تنهام 

    نه اینكه نمیتونم با كسی باشم ، فقط نمیخوام كه با هر كسی باشم


    1 commentaire
  • کم کم دارم به این نتیجه می رسم که در تعطیلات طولانی نوروز

    خود واقعی ام رو کشف کرده ام

    این که فیلسوف بودم و خودم خبر نداشتم

    راستش به یه کشف بزرگی درباره خودم رسیده ام

    به یه وجه تشابه ذاتی و ازلی بین خودم و محمود احمدی نژاد

    این که هر دو اشتباهی بودیم

    ایشون در ریاست جمهوری و بنده در تشرف بالاجبار با این کره ی خاکی

    از بس که این روزا فقط دارم سوتی میدم و گند بالا میارم

    پیدا کنید پرتقال فروش را


    votre commentaire

  • votre commentaire
  • برای آمدن به اینجا باید عاشق باشی


    برای آمدن به این مکان اتوبوس رایگان وجود ندارد..باید بنزین لیتری 700 تومان بزنی...نهار و شام و صبحانه مجانی هم به کسی نمیدهند..سر جاده که میرسی تابلو اخطار نصب کرده اند که وروردی برای هرتن 2000 تومان و برای ماشین جداگانه 2000 تومان....راستی این مکان 24 ساعت باز نیست و ساعت بازدید محدود دارد...برایش هم در هیچ رسانه ای تبلیغ نمیشود....
    خلاصه بگویم...برای آمدن به این مکان باید عاشق بود..عاشق ایران...عاشق پدر ایران زمین


    votre commentaire

  • votre commentaire